خرید برای دخترم و رفتن به فانوس
سلام عشقم دختر خوب و دوست داشتنی و ی دونه من خوبی عمرم من تو خوب باشی خوبم و خوشحال چند وقتیه ضربه هات محکم تر شده و تکونات ی حالی بهم میده اساسیییییییییییییییی و من عاشقانه دستمو میزارم روی شکمم و خدا را به خاطر داشتنت شکر میکنم الهی این حال من نصیب تموم دوستای منتظرم بشه نفسم دختر خوبم ی هفته دیگه داریم که ماه 6 تموم بشه و وارد ماه 7 بشیم خوشحالم که این 6 ماه هیچ اذیتی نداشتم و خیلییی خوبو خانوم باهام همکاری کردی تو عزیز منی میمونه 3 ماه دیگه که انشالاه اونم به خوبی میگذره خوب بریم سراغ اتفاقات این چند وقت اول اینکه باید 4 شنبه میرفتیم جواب آزمایشو میگرفتیم آژمایش قند بارداری رو مثل همیشه کارامو کردم و ساعت 3 با بابایی یار همیشگی ام رفتیم آزمایشگاه که متاسفانه جواب آ»اده نبود و مجبور شدیم موکول کنیم به شنبه انشالاه که خیره دیروز بابایی جواب رو گرفت و من شنبه میبرم که نشون خانم دکتر بدم دیروز یعنی 5 شنبه عصر حوصلمون سر رفته بود خوشبختانه بابایی زود بیدار شد و ما هم کارامونو کردیم و راه افتادیم بریم چند تا مغاز سیسمونی فروشی ببنیم کدوم طرحاش بهتره تا وقتی خواستم با باباجان حسین برم خرید الکی نتابیم ولی چیز خشگلی پیدا نکردم یعنی اونیکه با سلیقم جور باشه نبودخلاصه که برگشتیم توی ماشین و به بابایی پیشنهاد دادم ی چند تا لباس برات بخرم از مغازه ای که توی مجتمع پارکه و مارکه و همش مخصوص نوزاده بابایی هم با کمال میل پذیرفت و راهی شدیم لباس روز بیمارستانتو به همراه کلاه و زیر پوش و این چیزاش خریدم و خانمی که فروشنده بود گفت حتما سفید باشه که نی نی زردی نگیره و من خوشحال شدم که خیلی خوب راهنماییمون کرد ی 4 دست دیگه هم برات برداشتم که خودم دیشب تا حالا باز کردم و دیدم خیلیییییییییییییی خشگلن مبارکت باشه با 2 تا کلاه مارک که خیلی دوست دارم خودم بابایی هم خیلیی ذوق کرده بود و خیلیییی خوب برات نظر میداد دوست دارم ی سری چیزاتو خودم بخرم که خیلی هم باباجان تحت فشار نباشه البته اونا خیلیی مهربونن ولی من دوست دارم ی کمک کوچولو هم باشهساعت 9 بابایی گفت برای خودتم خرید کن گفتم من فعلا همه چیز دارم و چیزی نمیخوام یعنی دلم میخواست بیشتر برای تو باشه نفسمساعت 10 بود از مجتمع اومدیم بیرون و من به بابا پیشنهاد دادم بریم فانوس کباب بخوریم بابا هم با کمال میل پذیرفت هوا خیلی خنک بود و باد میومد ما هم رفتیم داخل آلاچیق تا ی موقع تو سرما نخوری عشقم دختر خشگلم شب خوبی بود 2 تایی با بابا یادی از روزهای اول ازدواج کردیم روزی که برای اولین بار بابا منو آورد آتشگاه همون جایی که رستوران های زیادی داره توی جاده نجف آباد و دیشب یاد روزهای اول کردیم و کلی خوش گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ایشالاه شما هم به دنیا میایی و از این جور جاها زیاد میبریمت عشقمممممممممممممممممممممممممممم
ایشالاه بعد عکس سیسمونیتو میزارم همه چیزا رو نشونت میدم دخترم
23 مهر هم تولد مامان گلم و مامان جون مرضیه بود که به منااسبت اون روز دایی مهدی امشب یعنی جمعه 25 همه رو مثل پارسال همه ی خانواده رو دعوت کرده رستوران شب نشین ساعت 9 شب کارامونو میکنیم و میریم
پ.ن:دیشب 24 مهر نود و 3 اولین باران پاییزی بارید دخترم و تو توی شکم من بودی و برای اولین بار 3 نفری بارونو احساس کردیم
پ.ن:راستی دخترم خاله غزل هم نی نی اش اومد توی دلشششششششششششش و من از این بابت خیلیییییییییییییییییی خوشحال شدم خیلییییییییییییییییییی زیاد امیدوارم 9 ماه بارداری خوبی داشته باشه غزل جون این دست گل از طرف من و نفس به تو و کنجد کوچولوت مبارکت باشهههههههههههه دوست داریم
فردا جواب آزمایش قند و میبریم پیش خانم دکتر امیدوارم مشکلی نباشه التماس دعا از دوستای گل و مهربونم
ی چیز دیگه و آخرین مطلب این پست هم اینکه وب لاگت 1 سالههههههههه شد مامان و خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی خوشحالم که 1 ساله توی این دنیای مجازی هستم و دوستای خوبی دارم و با عزیزای آشنا شدم که توی بهترین و بدترین لحظه های زندگی ام تنهام نزاشتن انشالاه همیشه شاد باشن و خوشحال و این دوستی ها ادامه دار باشهههههههههههههههههههههههههههههه بازم ممنون از تموم دوستای خوبمممممممممممممممم