بابا حسینم و حسین عزیزم روزتان مبارک...
باید دختر باشی تا بدانی پدر لطیف ترین موجود عالم است.....
باید دختر باشی تا ته دلت قرص باشد که هیچ وقت جای دست پدر
روی صورتت نخواهد افتادمگر به نوازش.....................
باید پدر باشی تا بدانی دختر عزیزترین موجود عالم است...
تا پدر نباشی نمیتوانی درک کنی دختر داشتن افتخار پدر است.....
باید دختر،پدر باشی تا احساس غرور کنی..........................
چه عزیز است اخم تلخ پدر و ناز دختر.....
چه نازک است دل پدر که طاقت اشک دختر را ندارد...
بایدپدر دختر باشید تا...................
پدرم تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم
فرشته ها هم میتونند مرد باشند.................
پدرم یادم میآید روزهای کودکی ام را که چه صبورانه در حق کودکی ام پا به پایم کودکی کردی لباس ها و عروسک هایی که میطلبیدم را بدون نه گفتن میخریدی
یادم میآید وقتی مریض میشدم و تب میکردم داغی بدنم را احساس میکردی و در آغوشم میگرفتی و به دکترم میبردی....................
یادم میآید دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان را که برایم سرویس میگرفتی تا مبادا پاهای دخترکت خسته شود برایم نه نمیآوردی و هر چی که میخواستم برایم بر آورده میکردی
یادم میآید دانشگاه را که زودتر از من بیدار میشدی تا مرا به ترمینال برسانی که نکند از کلاس عقب بیفتم
یادم هست روزاول دانشگاه را که همراهم آمدی و نشستی توی ماشین تا کلاسم تمام شود و مرا بردی خانه تا برایت از آن روز تعریف کنم یادم هست اردوهایی که میخواستم بروم را با هر التماس من نمیپذیرفتی چرا که دلواپس بودی و به راننده اتوبوس ها اطمینان نداشتی و میگفتی میترسم تصادف کنه و..................
یادم هست روزی که خواستگار آمد و دلواپسانه نگاهشان میکردی و دلت میخواست بهترینشان را انتخاب کنییییییییی
یادم میآید که تمام پول حقوق بازنشستگی ات را برای جهزیه ام خرج کردی و چه مغرورانه میچیدم جهزیه ای که با دستان پر مهرو محبت تو چیده شد در خانه ام و چه زیباست خانه ای که تمام وسایلش با پول حلالی است که زحمتش را تو کشیدی........................
یادم هست دوران عقد را که همیشه بهم میگفتی خوبی؟دلواپس بودی که نکند به من بد بگذرد
یادم میآید پنجشنبه شب هاکه حسین میآمد تو صبحانه جمعه را به عهده میگرفتی و برایم حلیم و نان داغ میگرفتییییییییییییی و چه کردی برایم بابا تو ی که همه چیزم هستی
و خیلی کارها که الان و در این صفحه نمیگنجد
یادم هست شب عروسیم شبی که حسین آمد به همراه خانواده اش اجازه من رابگیرد و تو چادر سیاه مشکی را به رسم و رسوم خودت بر سرم کردی و من در چشمهایت خیره شدم و اشک ریختم وتو سرت را خم کردی تا من سرم را روی شانه ی مهربانت بگذارم و با هم هر دو هم زمان گریستیم یادم هست چه سخت بود لحظه ی خداحافظی از بابایی که 24 سال در خانه اش قدم به قدم زندگی کردم و تنها غمم در آن خانه آرزوهای اندک جوانی ام بود یادم هست برای خوشبختی ام همه کاری کردی و دست حسین را گرفتی و گفتی این همه چیز من است خوشبخت شدنش با تو........
یادم هست 2 سال پیش وقتی داغ خواهرت را دیدی چه قدر برایم سخت بود که با صدا گریه کردنت را میدیدم و ی عالمه پیر شدمممممممممم از دیدنت در آن روزهااا
و اما حالا پدرم را که میبینم چهره اش را با جوانی اش مقایسه میکنم
میبینم فاصله اش با آن روزها صدها چین و چروک است.....
دستانش را که مینگرم یاد آن روزها میافتم
آن روزها که با هم مچ میانداختیم و او عمدا می باخت
تا من احساس قهرمانی کنم...........
و حالا میبینم قهرمان واقعی اوست با آن دستان خسته اش
موهایش سفید شده حالا و کم شده اند..
یاد عکسی افتادم با موهای پر و شانه کوچکی که همیشه توی جیبش بود
حالا دیگر شانه در جیبش نمیگذارد
جیب هایش این روزها برای ما پر و خالی شده اند
و میدانم که سخت پر شده اند و ساده خالی.....
و به همسرم که مینگرم
ومردانه زیستنش را
با خود میگویم :کودک من نیز،پدرش را به مهربانی یاد خواهد کرد...؟؟؟
و در آرامش خواهد بود؟؟؟
و زیر لب میگویم:
پدر:دوستت دارم به خاطر همه ی بازیهای در اوج آرامشم
که بازی اش با من بود و آرامشش با تو..
پدر دوستت دارم
به خاطر دیروز امروز و فردایی که میخواهم زنده باشی...
و همسرم:دوستت دارم امروز که تکیه گاهی و دوستت خواهم داشت فرداهایی
که پدر بودنت افتخار کودکمان میشود و همسریت افتخار من
توی که پابه پایم آمدی دز سخت ترین و آسان ترین روزهای زندگی ام
تویی که هر موقع بهانه گرفتم آرومم کردی آرامشم دادی نوازشم کردی پا به پایم
اشک ریختی و با دلم خندیدی
برایم بهترین ها را خریدی بهترینی که برایم بهترین است تویی که با آمدنت توی
زندگی همه چیز را تجربه کردم عشق را دوست داشتن را زندگی را تویی که آرام
بهم فهماندی که خوشبختی یعنی چه و من به خود میبالم با وجود داشتنت که چه
خوب است داشتنت و خوشحالم که پدرم خوشحال است از خوشبختی و
خوشحالی ام خوشبختم که بهش فهماندی امانتش را خوشبخت کردی دوستت
دارم شوهرم حسینم نفس نفسممممممممممممممممممممممممم
دوست دارم ثانیه ثانیه این زندگی را کنار تو حس کنم که چه لذت بخش است حس کردن زندگی با تو
امیدوارم خیلیییییییی زود به مراد دلت برسی و خیلییییییی زود پدر بشی چون
مطمئنم بهترین پدر دنیا مال بچه منه
شوهر گلم دوستت دارم
روز مرد را به همه ی پدران همسران برادران و پسران تبریک میگویم.............................
پ.ن:شب روز پدر با بابایی رفتیم رستوران تاراز جوجه جوجه خوردیمممممممممممممم
و اما ظهرش من غذای مورد علاقه بابایی رو درست کردم که خیلیییییی خوشحال شد(خورشت قورمه سبزی)
امشب هم قراره بریم خونه بابا جان حسین روز پدر به من که خوش گذشت امیدوارم به همه خوش بگذرههههههههه............