من و بابایی و ی شب بارانی
سلام جیجلم.عسیسم.نفسم.خچکلم.آلوچه.کلوچه.توت فرنگی.خوشمزه ی مامان..حالت چطوره؟
قربونت برم الهی که خیلی تازگی ها بی تابت شدم....قشنگم...خوش میگذره؟؟اون بالاها توی بهشت پیش خدا منو یادت نره مامانی...تو که میدونی من چه حالیم.....
اومدم توی این پست از ی شب بارانی و خیلی قشنگ حرف بزنم...شبی که خیلی حالم گرفته بود و به خاطر پست قبلی ات خیلی اشک ریخته بودم و چشمام ریز شده بود.......
عشقم..همه چیز مامان دیشب خیلی سردرد داشتم تا جایی که ی نسکافه درست کردم و به بابایی دادم و رفتم توی اتاق خواب بابایی گفت چته ؟؟؟حتی نمیتونستم به بابایی بگم که دلتنگتم...آخه مردا احساسی که ما نسبت به شما توی این دنیایی مجازی داریم و کمتر دارن...سکوت کردم و گفتم سر درد دارم...رفتم توی اتاق و زیر پتو کلی گریه کردم و هیچ چیزی نفهمیدم..تا 15 بعد ی روشنای حس کردم دیدم بابایی بالا سرمه گفت چته؟؟؟؟
و من مثل همیشه بهونه ی تو رو گرفتم و دیدم که توی چشمش پر از اشک بود و فقط سعی میکرد منو دلداری بده........
ی چای نبات برام درست کرد و گفت من میخوام برم عابر بانک و ی سری کار بیرون دارم بیا با هم بریم...من که حال خیلی خوبی نداشتم گفتم من میمونم خونه ولی قبول نکرد...و منم حاضر شدم برای رفتن با بابایی.....
همین که ماشین رو بیرون بردیم نگاه کردم به آسمون
واییییییییییییییییییییی مامان نمیدونی چه هوایی بود...
آره خدا هم مثل من شاکی بود از بنده هاش....هوا گرفته و تو هم....بابایی گفت فریبا از اون هواهایی که تو دوست داری منم گفتم :آله
و با هم راه افتادیم..................شب باورنکردنی بود
دقیقا وقتی حال و هوای دلم ابری و بارانی بود هوای آسمون هم مثل هوای دلم بود....بارون بارید ومن خوشحال به خاطر هوایی که دیشب مال من بود........... مال دلم.................
رفتیم بیشه.......همه اومده بودن اونجا...ایشالاه بیایی ببرمت...اونجا تفریحگاه همیشگی من و بابا حسینه...ی جنگل تاریک و سرد...........
که همه اکثرا میان اونجا و جاش خیلی حال میده...توی زمستون همه هیزم میارن و آتش درست میکنن.....
ما هم دیشب اونجا بودیم و باران میزد روی شیشه.....خیلی شدت داشت.اصلا دلم نمیخواست برگردم خونه.دلم میخواست تا صبح زیر اون بارون بودم.........................
میبارید عجیب............منم دستمو از پنجره ماشین بردم بیرون و کلی دعا کردم.برای همه............برای دوستام..برای هر کی دلش پره و محتاج ...........خیلی حال داد.
خیلی سبک شدم......وبابا حسین همش حرف های قشنگ قشنگ میزد ومن توی دلم خوشحال و به خودم میبالیدم به خاطر انتخابم.....................
آخرای بیشه بود با بابایی اومدیم از ماشین بیرون باران اونقدر شدت داشت که به شدتش فکر نکردم....فقط دستامو دیدم که رو به آسمونه و چشمامو که با باران همراه شده بود......
دیشب اول حال بدی داشتم ولی بعد از باریدن اون باران عجیب حس گرفتم .
و حال دلم خوب خوب و آروم آروم شد.............
جوجوی من نکنه میدونستی من دیشب دلم باران میخواد و به خدا گفتی و اونم همون هوایی که من محتاجش بودمو برام فرستاد.
قربونت برم الهی که هوای مامانی رو داری.مرسی عزیز مامان..........................تو نفسمی مامان.............
من دیشب سبک شدم.آروم گرفتم و حال اومدم توی هوایی که متعلق به من و بابایی بود..............دیشب عجیب از این رو به اون رو شدم..................و خوب خوب.................بعد از بیشه
بابایی من و دعوت کرد به خوردن شام..........اسنک خرید جات خالی همون جا خریدیم و توی ماشین خوردیم.....
الهی بمیرم بابایی همین که دید من حالم خوشه میگفت میخوایی دوباره ی تاب دیگه بریم بیشه .گفتم نه دیگه دیر وقته.ازش تشکر کردم چون واقعا مثل همیشه کنارم بود و نذاشت تو خودم بشکنم..........
خوب خوب شدم .........سبک و آروم.
آره مامان دیشب شب من بود شب من و بابایی و تو.........................
کلی برای اومدنت از خدا درخواست کردم.و گفتم هر موقع صلاحه و خودش میدونه بیایی توی دلم.....
دوست دارم وروجکم....مواظب خودت باش...............................