نفسنفس، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

نفس من و بابا حسین

من و پاییز و نفس

1393/7/2 20:06
نویسنده : فریبا
1,028 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان بغلآب نبات کوچولوی مامان دخمل آرومم تو تموم کسمی نفسسسس

پاییززیباهم شروع شد واول مهر یادش به خیر یاد روزهایی که بابا جان برامون لباس های نو میخرید و کفش نو ما هم اول مهر با ذوق و شوق میپوشیدیم و میرفتیم مدرسه چه زود گذشت روزهایی که توی زمان خودش فکر میکردیم دیر میگذره و همش میخواستیم زود زود بزرگ بشیممحبت بزرگ شدیم و دانشگاه رفتیم جایی که تا قبل از رفتنش احساس میکردیم چی هست و وقتی واردش شدیم خیلی راحت به ی چشم به هم زدن تمام شدو مدرکا گذاشتن کف دستمون و خداحافظ

آره عشقم زمان زود میگذشت بارها بارها پاییز میومدو میرفت و من احساس نمیکردم که چه زود میگذره بزرگ شدیم ازدواج کردیم عقد بعد هم عروسی و بعد هم بعد از گذشت 3 سال احساس تنهایی نیازمون به تو بیشتر شدو ی 1 سالی هم واسه اومدنت تلاش کردیم تا بالاخره اومدی و الان شدی همهی تارو پود من

نفس این روزهایی پاییزی برام دیر میگذره هر سال 31شهریور ساعت ها میره عقب و من امسال که تو رو دارم برام انگار زمان متوقف شده دوست دارم پایز تمام بشه زمستان بگذره و من و تو و لحظه ی دیدار برسیم لحظه ای که منتظرش بودم و بارها تو رو فریاد زدمبغل

تو شدی تموم دل خوشی این روزهام گاهی که تنها میشم دلم میگیره دستمو میزارم روی شکمم وباهات حرف میزنم دلم میخواد بیشتر تکوناتو احساس کنم ولی آرومی مامان و تکونات خیلیی کمه و من از این که باید از ماه 7 منتظر تکونات باشم خیالم راحته

فردا ماه 6 با هم بودنمون شروع میشه از ی نظر دلم نمیخواد این روزهایی که با هم داریم تموم بشه از ی نظرم دلم دل تنگ دیدارته

نفس مامان بدون تو نفس کشیدن برام سخته این روزها همش تنهام بابایی شب ها ساعت 3 میره و بعد از ظهر مجبوره استراحت کنه من و تو هم یکم میخوابیم بعد بستنی میخوریم و میوه و منتظریم بابایی بیدار بشه و برامون آب میوه بگیره بعدم با هم بریم 3 تایی بیرون همون بیشه جنگل و از آینده حرف بزنیم

از اینکه از جنس خودمی خیلیییی خوشحالم ی جورایی لذت میبرم بغلدلم میخواد بهترین مادر دنیا برات باشم دلم میخواد هیچ موقع ناراحتت نکنم و ناراحتیتو نبینم دلم نمیخواد هیچ موقع ازم بدت بیاد یا از اینکه چرا به این دنیا دعوتت کردم ناراحت باشی تو همه چیز منی تو هدیه بی بی مامان تو عشقمی عاشقتم پا به پات میاد تو بدترین شرایط کنارتم مطمئن باش

نفس از فردا ماه 6 شروع میشه چشمکو 4 ماه دیگه داریم تا لحظه دیدار تو دختر ماهی بودی از اول بارداری مامانو اذیت نکردی خانم بودی و همیشه هوای منو داشتی توی بدترین حالت ممکن من پا به پام توی آشپزخونه بودی و با هم ناهار درست ردیم توی لحظه های تنهاییم ی جوری بهم میفهمونی که تنها نیستم و من از الان احساس میکنم با دخترم یکی شدم و چه قدر خوشحالم دخترم شاید برات درک من سخت باشه اما ی روز که مثل من ی نوگل توی وجودت رشد کرد حرفای منو میفهمی

نفس من 1 سال پیش تو رو از خدا خواستم گفتم خدا بهم بدی دیگه چیزی نمیخوام داد بهم و الان دلواپسی هایم بیشتر الان تب روزی را کردم که ی موقع شیر منو نگیری تب روزی که زردی نداشته باشی تب اولین واکسنت تب این 4 ماه که بگذره  خدایاااااااااا خودت محافظ دخترم باشخجالت خدایا من همیشه ازت خواستم و تو بهترین رو دادی از اینکه خدای خوب منی ممنونمممممممممممممم

این روزها سر درد زیاد دارم فدای سرت مامان من تموم دردهای دنیا را به جون میخرم تو خوب رشد کن و با من باشششششششششششششششششش

چند روز هم هست دارم میگردم که ی فروشگاه خوب پیدا کنم که چیزهای تک ازش بخرم برای سیسمونی بابایی حقوق بگیره راه میوفتیم

دخترم تو عزیز روزهای لحظهای منی با من بمان کاش زودتر پاییز تمام بشه و و زمستان هم زود بگذرد تا من تو را در بغل بگیرم برای اومدنت ثانیه ها رو میشمارم تو همهی قبله گاه منی  من امسال پاییز و زمستان رو رهگذری دوست دارم نه ماندنییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نفسسسسسسسسسسسسسسسس

 

پسندها (3)

نظرات (5)

مامانی و بابایی دخمل بلا
2 مهر 93 23:39
سلام فریبا جون گلم , مامانی مهربون نفس جون خوشگلممممممم عزیزم خداروشکر که خدا دختری همچون نفس بهت داد تا تنهاییهات باهاش پر بشه و دلت شاد باشه عزیز دلم .... از خدا میخوام به حق جواد الأئمه صحیح و سلامت بیاد توی آغوشت عزیزم , اصلا نگران نباش ... این روزها هم مثل برق و باد میگذره و نفس جونم میاد بغلت ... قدر همین لخظاتت رو هم بدون چون تکرار نشدنی و زیبا هستن همین حس و حال ... پارسال این موقع من هم درست در شرایط تو بود و همش میگفتم یعنی میشه ببینم دخترم بغلمه ,کی پاییز تموم میشه و زمستون میاد پسسس , و حالا امسال این دخملی بازیگوش منه که فرصت سرخاروندن برای من نذاشته و سینه خیز به همه جا سرک میکشه .... مطمئنم سال بعد این موقع دخملی تو داره همه جای خونتون رو کشف میکنه و با خنده هاش دلت رو میبره گلم .... نگران تکونای نفست نباش .... الان کوچولو هستش و زیاد حس نمیکنی ... گاهی کمه و گاهی زیاد ... از ماع دیگه کاملا حسش میکنی و بعد هم دیگه از روی شکم بالا پای رفتناش رو میبینی و کلی حال خوب در انتظارته .... عجله نکننننننننننننننننن عجول خاااااااااااااااانووووووووووووووووومممم ... دوستتون دارم و میبوسمت عزیزم ... راستی ممنون بهمون سر زده بودی گلم ... خوشحالم کردی دوست عزیزم ...
فریبا
پاسخ
سلام عزیزم خوبی؟؟دوست با معرفتمممممممممممممممم دخمل خشگلت چطوره آره ای کاش تموم بشه ولی میدونم ی روز دلم برای حال این روزهام تنگ میشه یکم نگران تکوناشم ولی باید صبر کنم تا ماه دیگه عزیزمییییییییییییییی دوست گلمممممممممممممممممممممممممممم ما هم دوستون داریمممممممممممممممممممممم خواهش میکنم وظیفه بود
مامانی دخمل بلا
3 مهر 93 10:30
شهادت خورشید نهم , جواد الأئمه , نور چشم حضرت رضا علیه السلام بر همه شیعیان و دوستداران اهل بیت تسلیت باد ....
فریبا
پاسخ
مامان نــــاديــــا
3 مهر 93 10:40
سلام فليبااااااااااااا جونممممممممممممم خوبينننننن؟عزيز دلم منم جفت خودتمممممم همش استرس دارم نگران فرداهام ولي وقتي فکر ميکنم در اينده يکي و دارم که همدمم لبخند به لبم مياد انشالله نفسسسسسسسسسسسسس جونم بسلامتي بياد بغلت و يه عمر بشه هم نفستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مي بوسمتتتتتتتتتتتتتتت عاشقتم بانووووووووووو
فریبا
پاسخ
سلام عزیز دلم خوبی قربونت برم آره واقعا این روزها همش فکرم مشغولهههههههههههههه تو و پریناز چطوریننننننننننننننن؟؟؟؟؟؟؟منم عاشقتم عشقمممممممممممممممممممممممممم
الــنـــازجوون
4 مهر 93 0:19
فریبا
پاسخ
زهرا
11 مهر 93 21:14
سلام برای من هم دعا کنید تا همسر خوبی پیدا کنم،اونقدر دوست دارم مامان بشم که نگو.ولی حالا 37 سالمه و ازدواج نکردم.انشالله خدا نی نی تون رو به سلامتی دنیا بیارین،تورو خدا دعام کن هروقت نی نی جونت تکون خورد دعام کن(الان دارم گریه می کنم)
فریبا
پاسخ
چشم عزیزم انشالاه