من و پاییز و نفس
سلام عشق مامان آب نبات کوچولوی مامان دخمل آرومم تو تموم کسمی نفسسسس
پاییزهم شروع شد واول مهر یادش به خیر یاد روزهایی که بابا جان برامون لباس های نو میخرید و کفش نو ما هم اول مهر با ذوق و شوق میپوشیدیم و میرفتیم مدرسه چه زود گذشت روزهایی که توی زمان خودش فکر میکردیم دیر میگذره و همش میخواستیم زود زود بزرگ بشیم بزرگ شدیم و دانشگاه رفتیم جایی که تا قبل از رفتنش احساس میکردیم چی هست و وقتی واردش شدیم خیلی راحت به ی چشم به هم زدن تمام شدو مدرکا گذاشتن کف دستمون و خداحافظ
آره عشقم زمان زود میگذشت بارها بارها پاییز میومدو میرفت و من احساس نمیکردم که چه زود میگذره بزرگ شدیم ازدواج کردیم عقد بعد هم عروسی و بعد هم بعد از گذشت 3 سال احساس تنهایی نیازمون به تو بیشتر شدو ی 1 سالی هم واسه اومدنت تلاش کردیم تا بالاخره اومدی و الان شدی همهی تارو پود من
نفس این روزهایی پاییزی برام دیر میگذره هر سال 31شهریور ساعت ها میره عقب و من امسال که تو رو دارم برام انگار زمان متوقف شده دوست دارم پایز تمام بشه زمستان بگذره و من و تو و لحظه ی دیدار برسیم لحظه ای که منتظرش بودم و بارها تو رو فریاد زدم
تو شدی تموم دل خوشی این روزهام گاهی که تنها میشم دلم میگیره دستمو میزارم روی شکمم وباهات حرف میزنم دلم میخواد بیشتر تکوناتو احساس کنم ولی آرومی مامان و تکونات خیلیی کمه و من از این که باید از ماه 7 منتظر تکونات باشم خیالم راحته
فردا ماه 6 با هم بودنمون شروع میشه از ی نظر دلم نمیخواد این روزهایی که با هم داریم تموم بشه از ی نظرم دلم دل تنگ دیدارته
نفس مامان بدون تو نفس کشیدن برام سخته این روزها همش تنهام بابایی شب ها ساعت 3 میره و بعد از ظهر مجبوره استراحت کنه من و تو هم یکم میخوابیم بعد بستنی میخوریم و میوه و منتظریم بابایی بیدار بشه و برامون آب میوه بگیره بعدم با هم بریم 3 تایی بیرون همون بیشه جنگل و از آینده حرف بزنیم
از اینکه از جنس خودمی خیلیییی خوشحالم ی جورایی لذت میبرم دلم میخواد بهترین مادر دنیا برات باشم دلم میخواد هیچ موقع ناراحتت نکنم و ناراحتیتو نبینم دلم نمیخواد هیچ موقع ازم بدت بیاد یا از اینکه چرا به این دنیا دعوتت کردم ناراحت باشی تو همه چیز منی تو هدیه بی بی مامان تو عشقمی عاشقتم پا به پات میاد تو بدترین شرایط کنارتم مطمئن باش
نفس از فردا ماه 6 شروع میشه و 4 ماه دیگه داریم تا لحظه دیدار تو دختر ماهی بودی از اول بارداری مامانو اذیت نکردی خانم بودی و همیشه هوای منو داشتی توی بدترین حالت ممکن من پا به پام توی آشپزخونه بودی و با هم ناهار درست ردیم توی لحظه های تنهاییم ی جوری بهم میفهمونی که تنها نیستم و من از الان احساس میکنم با دخترم یکی شدم و چه قدر خوشحالم دخترم شاید برات درک من سخت باشه اما ی روز که مثل من ی نوگل توی وجودت رشد کرد حرفای منو میفهمی
نفس من 1 سال پیش تو رو از خدا خواستم گفتم خدا بهم بدی دیگه چیزی نمیخوام داد بهم و الان دلواپسی هایم بیشتر الان تب روزی را کردم که ی موقع شیر منو نگیری تب روزی که زردی نداشته باشی تب اولین واکسنت تب این 4 ماه که بگذره خدایاااااااااا خودت محافظ دخترم باش خدایا من همیشه ازت خواستم و تو بهترین رو دادی از اینکه خدای خوب منی ممنونمممممممممممممم
این روزها سر درد زیاد دارم فدای سرت مامان من تموم دردهای دنیا را به جون میخرم تو خوب رشد کن و با من باشششششششششششششششششش
چند روز هم هست دارم میگردم که ی فروشگاه خوب پیدا کنم که چیزهای تک ازش بخرم برای سیسمونی بابایی حقوق بگیره راه میوفتیم
دخترم تو عزیز روزهای لحظهای منی با من بمان کاش زودتر پاییز تمام بشه و و زمستان هم زود بگذرد تا من تو را در بغل بگیرم برای اومدنت ثانیه ها رو میشمارم تو همهی قبله گاه منی من امسال پاییز و زمستان رو رهگذری دوست دارم نه ماندنییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نفسسسسسسسسسسسسسسسس