دیدار با دکتر مقاره عابد
سلام نفسم خوبی تو عزیز تموم لحظه هام شدی بدون تو هیچ چیز این دنیا برام قشنگ نیست و من همه چیزا با وجود تو زیبا میبینم مامان الان 6 ماهه که داریم با هم زندگی میکنیم و من چه لذت میبرم از وجودت توی وجودم دختر گلم مهربون مامان خوب رشد کن تا به موقع بیایی بغلم
دیروز نوبت دکتر داشتم و شب هم مهمان داشتم یعنی عمو سجادت از سربازی اومده بودو دلم میخواست براش لازانیا درست کنم چون خیلی دوست داره و مامان جان مهری حوصله پخت و پز این جور غذا ها رو نداره جمعه خونشون بودیم خوب بود گذشت من و ستایش همش با هم بازی میکردیم و ساعت 9 بود که من دیگه خسته شدم بابایی فوتبال و دید و خداحافظی کردیم اومدیم برگشتنی ی سر هم رفتیم به مامان جان مرضیه و بابا جان حسین زدیم ی 1 ساعتی نشستیم بابایی ظهر خوب نخوابیده بود برای همین زود برگشتیم خونه
دیروز که 12 مهر بود نوبت دکترت بود منم روز قبل چون مهمانی بودم خسته بودم صبح به بابایی زنگ زدم که بگم عمو را برای یکشنبه دعوت کنه که بابایی بدون هماهنگی دعوتش کرده بود و گفت مامان بابام هم میان احتمالا وای منو میگی کلی کار داشتم و ی جورایی هم خسته بودم دلم میخواست همه چیز خوب باشه خونه رو نگاه کردم پر بود از خاک و باید ی جارو حسابی میشد ولی من که نمیتونستم بی خیال شدم دراز شدم روی مبل که دیدم بابایی زود اومد خونه یکم باهاش سنگین بودم گفتم بی هماهنگی مهمان دعوت کردی گفت سجاد یکشنبه بر میگرده منم برای همین گفتم بیاد گفتم پس زود دست به کار خونه شو همه جا به هم ریختست بایایی هم با کمال میل پذیرفت و خدایش خونه رو برق انداخت منم تک و توک ی کارایی میکردم جوری که به تو فشار نیاد عشقم ساعت 12 رفتم دوش گرفتم و ناهار خوردیم و ساعت 3 مطب بودیم
به مامان جان مرضیه زنگ زدم که بیاد برای پختن غذا کمک چون خودم اصلا حس نداشتم نمیدونم چرا اینطوری شدم مطب که افتضاح بود و منم بی حوصله مراقبتا رو سریع انجام دادم و نفر 3وم بودم که رفتم داخل
متاسفانه وزنم 3 کیلو توی 1 ماه اضافه شده بود و خانم دکتر گفت این اصلا خوب نیست و اگه اینطوری پیش بری زایمان زودرس میگیری و من اون موقع پر شدم از بغض و گریم گرفته بود گفت باید نشایته رو بزاری کنار گفتم من خیلیییی هم غذا نمیخورم گفت برو از منشی رژیم را بگیر و مواظب باش برام ی سری آزمایش نوشت وقرار شد وقتی جواب حاضر شد برم نشون بدم و نوبت بعدی رو 1 ماه دیگه زد و قرار شد اونموقع سونو کنه و قرار دیدار منو تو رو گذاشت برای 1 ماه دیگه صدای مهربون قلبتم شنیدم واییییی که بهترین آهنگ برام شده قربون اون ضربان قلبت بشم منننننننننننننننن
برای اضافه وزنم خیلی نگرانم نمیخوام برات اتفاقی بیفته حتما باید رعایت کنم از امروز دیگه برنج وسیب زمینی نمیخورم ببینم چی میشه عشقمممممممممممممممممممممممممممم
خدایا تو نفس رو با دستای معجزه گرت بهم دادی خودت مراقب بچم باش خدایا خودت خوب میدونی چقدر انتظار کشیدم تا اومد خدایا بهم کمک کن استرس این روزهام تموم بشه و لحظهی دیدارم همون روزی باشه که قراره بیاد خدایا نفس رو به تو سپردم
برگشتنی که بابایی منتظر بود منم که اون روز منتظر ی ضربه بودم تا منفجر بشم وقتی برای بابایی توضیح دادم یکم نگران شد و منم توی ماشین همش بغض کرده بودم ولی باید تمام تلاشم رو بکنم که تو گرسنه نمونی و وزن خودمم درست شهههههههههههههههههه
ساعت 6 بود که رفتیم خریدای شب رو انجام دادیم و رفتیم دنبال مامان جان مرضیه و سریع اومدیم خونه و دست به کار شدیم دست مهربون مامانم درد نکنه که همیشه کمکم بوده و هوامو داشته با حرفاش یکم آروم شدم و واقعا داشتن مادر خوب ی نعمت بزرگه الهی که منم برای نفسم بشم ی مادر خوب
اون شب کلی میوه شستیم و شامم لازانیا پختیم سالاد درست کردم و برای بابا جان اکبر هم مرغ سوخاری پختم و ساعت 9 بود مهمانها اومدن و روی هم رفته شب خوبی بود ی جورایی خوشحال شدم که عمو سجاد از خوردن لازانیا لذت میبرد آخه سربازه و دلم برا ش میسوخت
شب خیلییییی خسته بودم و تو هم همش تو شکممم مامانی وول میزدی و تموم خستگی و ناراحتی اونروزو از دلم درآوردی عاشقتم عشق ی دونهه ی مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
انشالاه ماه دیگه وزنم خوب شده باشه و بیام کلی خبر خوش بنویسم
پ.ن:التماس دعا از تک تک دوستای گلم
پ.ن:به یاد تک تک دوستای منتظرم هستم الهی خیلی زود حاجت روا بشنننننننننننننننننننن