دیشب بابایی وب لاگتو خوند
سلام فرشته ی مامان خوبی نفسم........؟چی کاررا میکنی؟؟دلت برا مامانی تنگ نشده؟؟؟؟
مامانی که خیلی دل تنگته؟؟؟؟گلم این ماه حتما مییایی پیش مامان؟
مگه نه؟
من و بابایی خیلی دلمون برات تنگ شده....
عشقم دیشب خونه ی مامان جان مرضیه بودیم با دایی مهدی اینا تا ساعت 12 اونجا بودیم
بعد مامانی حوصلم سر رفته بود به بابایی گفتم بریم ی چرخ بزنیمولی بابایی خسته بود:::
ما هم اومدیم خونه...بعد به بابایی گفتم شام میخوری گفت بلهههههه
من غذا رو گرم کردم که مامان جان مهری زحمت کشیده بود خوردیم
بعد بابایی به من گفت میخواد وب لاگتو ببینه منم خوشحال براش صفحه رو باز کردم
بابایی هم همشو خوند........حسابی تعریف کرد...........
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بابایی خوشش اومد........................................................
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی