روز عید قربان و نذر من و بابایی
سلام گندم مامان..خوبی عشق من....................قربونت برم الهی این ماه ماه 4 هست که میخوام تلاش کنم واسه ی اومدنت..................
گل من 4 شنبه عید قربان بود من و بابایی داشتیم ناهار میخوردیم و بابایی اخبار میدید.ی هووووووووووو
توی اخبار آدمایی رو دیدیم که هر کدووم عید قربان ی نذری داشتن و بهش رسیده بودن و گوسفندقربانی کرده بودن....و بیشتریهاشونم برده بودن توی آسایشگاه های مختلف...............
منم ی دفعه دلم گرفت و به بابایی گفتم:منم اگه تا سال دیگه نی نی داشتم و صحیح و سالم بود ی گوسفند نذر کنیم....................
و ببریم توی محله های که واقعا به کمک احتیاج دارن...
بابایی هم با کمال میل پذیرفت و گفت نذر قشنگیه.و حتما همین کارو میکنیم........
فرشته ی کوچولوی من مامان چشم انتظارتم......................بیا پیشم.....................که خیلی دلم میخوادت............................................