اولین باران پائیزی.....
باز باران
بی ترانه
گریه های بی بهانه
میخورد برسقف قلبم
باورت
شاید نباشد
خسته است این قلب تنگم
سلام ی دونه ی مامان چطوری عشقم...................................
اومدم از اولین بارون پائیزی برات بگم...گلم دیروز شنبه بود من خواب بودم ی دفعه تا بیدار شدم دیدم آسمون گرفته خونه تاریک منو میگی ی حسی بهم دست داد
حس دعا برای رسیدن به تو..........
رفتم پشت پنجره رو به امام زاده ی که درست گنبداش مقابل خونمونه............
اول برای همه ی اونایی که منتظر نی نی هاشونن دعا کردم و بعدم
برای اومدن قند عسل خودم...............
قربونت برم ی هوایی بودا جات خالی....................
حسابی دعا کردم.....بعدم ناهارو گرم کردم و بابایی اومد یکم بابایی از اومدن اولین بارون ذوق زده شده بود
بعدم ناهارو خوردو خوابید منم تنها شدم مثل همیشه
نشستم جلوی کامپیوتر سریع اومدم توی وب لاگت یکم وبلاگتو خشگل کردم و ساعت گذاشت.......
بعدم بابایی رو بیدار کردم یکمبعدم نشستیم پای تلویزیون
که بابایی پیشنهاد داد بریم بیرون............
منم مثل همیشه کارامو کردمو آماده شدیم برای دیدن زمین های خیس............
کلوچه ی مامان...اینقدر دلم بی تابته کاش این ماه اومده باشی توی دلم....خیلی لحظه ام بی تو دلگیرو خسته کننده است...اگه بیایی دلم دیگه غم نداره.............
قربونت برم الهی عزیزکم.................
خلاصه دیشب گذشت و امروزم که 1 شنبه بود ساعت های 3 بود که ی دفعه دیدیم بههههههههههههههههههههه بهههههههههههههههههههههه ی بارون دیگه و ی هوای گرفته ی دیگه کلا مامانی از هوای گرفته و بارانی خوشم می یاد ی حس خوبی بهم دست میده که نگو....
منم به بابایی گفتم بیا از پشت پنجره دعا کنیم....
پنجره رو باز کردیم بارون میزد توی شیشه دستمو گرفتم زیرش و برای همه دعا کردم آخر سر هم برای مسافر کوچولوی خودم
خیلی تنهام عسیسکم....زودتر بیا...