نفسنفس، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

نفس من و بابا حسین

نمی دونم این ماه می یایی؟؟؟؟

گل مامان این ماه سوم که دل تو دلم نیست شما بیایی..... دلم بی قرارته عشقم......امروز با زن دایی حرف زدم داشت همش از نی نی که تو دلشه حرف میزد...مامانی غصم شد شما کی میخوایی بیایی...بیا دیگه دنیای من...مامانی خیلی برات دردل دارم....میخوام همش کنارت باشم ...تو قلب مامانی مامانی هیچ وقت تنهات نمیزاره....بهت قول میدم...بیا این ماه..مامان چشم انتظازی بده... امروز مامان جون مهری زنگ زد به من گفت نی نی بیار دیگه دیر میشه باید دکتر دوا کنی مامانی فقط گفتم چشم نمیدونست من 3 ماهه تصمیممو گرفتم که شما بیایی بیا مامان قراره برات با بابایی همه کاری بکنیم قراره اتاق خواب خودمونو با اتاق شما عوض کنیم قراره بهترین اتاق خونه مال شما باشه... ...
2 مهر 1392

کاش بودی....

سر میز شام یادت که می افتم ..........بغض می کنم اشک در چشمانم حلقه میزند... و همه با تعجب نگاهم می کنند....لبخند میزنم و میگویم چه قدر داغ بود؟؟؟؟؟     نی نی مامان زودتر بیا این ماه بیا داره اشکم در می یاد. . .... ...
2 مهر 1392

دلم برا بابایی میسوزه

نفس مامان الان بابایی خسته است خوابه منم دارم با شما حرف میزنم میدونم که نی نی خوبی هستی و داری گوش میدی مامانی بابایی قتی می یاد خونه تنهاست....دلم براش می سوزه....تقصیر منه که نمی تونم تو را بهش بدم....و از تنهایی درش بیارم..... البته میدونم بابایی تنها نیست و من کنارشم اما می دونم به تو هم نیاز داره.... دلم خیلی می گیره وقتی میبینمش ی جورایی با نی نی های دیگه بازی میکنه... جلو مامان خیلی مراعات میکنه که نکنه ی وقت دلم بشکنه..... نمی دونم تا کی باید منتظرت بمونم... اما خوشحالم از اینکه هستی که برات بنویسم مامانی من شما را از خدا می خوام عشقم بیا مامان ی دنیا برات حرف دارم..   ...
2 مهر 1392

دوباره من و دل تنگی برای تو....

دوباره من و دل تنگی برای تو..... این دل که می گویند نمیدانم کجاست اما گاهی عجیب میگیرد! گاهی دل تنگ می شود! گاهی هم چاره ای جز صبر ندارد گاهی هم به در بسته می خورد و هر چه به هر جا می رود باز هم... این دل که می گویند نمی دانم کجاست مثل عقل مثل خدا........... مثل خدا که نمی دانم کجاست.. مثل خداکه تا به حال ندیدمش... مثل خدا که گاهی دل گیر می شوم از این که چرا سرش این قدر شلوغ است.. که مرا فراموش کرده غافل از اینکه من او را فراموش می کنم...... مثل خدا که گاهی عجیب دل تنگش میشوم... مثل خدا که گاهی می خواهم از همه چیز به او پناه ببرم مثل خدا اما خدا تو که بی مثالی!...
2 مهر 1392

نی نی زن دایی هم اومد

سلام عمر مامان امروز اول مهر بود همه ی نی نی ها داشتن میرفتن مهد...... مامانی دل تو دلم نیست شما هم بیایی و من اسمتو بنویسم ی مهد خوب..... عشق مامان دایی مهدی و زن دایی سمانه هم نی نی دار شدن خوش به حالشون زن دایی الان چه حس خوبی داره مامانی شما کی می یایی منم منتظرما الهی هر کی نی نی دار میشه خوشحال باشه ... مامانی من خیلی تنهام تنها تر از همه .... هر کس گرفتار کار خودشه مامان من تو را میخوام خیلی دردرل دارم برات خیلی حرفا داریم که با هم بزنیم شما بیا زودتر مامانی رو از تنهایی در بیار این ماه میخوام خیلی تلاش کنم شما بیایی خوشحالم کنی عاشقتم هنوز نیومده قلبم میزنه واست ...
1 مهر 1392