نفسنفس، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

نفس من و بابا حسین

محرم سال 92.............

سلام زندگی مامان....خوبی دورت بگردم................. .قربونت برم عسیسکم.جونم گلم عمرم........الهی فدات شم مامان که نیومده وقتی باهات حرف میزنم اشک توی چشمام جمع میشه .. .آخه بی تابتم مامان...   تو اولین مسافری هستی که 4 ماهه انتظارتو میکشم و بی تاب اومدنتم ......... نمیدونم کی میخواهی ساکتو ببندی و از خدای مهربون که همیشه مواظبت بوده دل بکنی.. .میدونم عروسکم از خدا نمیشه دل کند اما من قول میدم با اومدنت از پیش خدا نزارم فراموشش کنی و همیشه بهت یادآوری میکنم که اون بوده که همیشه هواتو داشته.............. قشنگم امسال تاسو عا و عاشورا همش تو رو خواستم.. . زیاد جایی نرفتم چون بابایی 2 روزو سر کار بود و چون مامان جان اینا رفته بو...
25 آبان 1392

اولین باران پائیزی.....

باز باران       بی ترانه     گریه های بی بهانه     میخورد برسقف قلبم     باورت     شاید نباشد     خسته است این قلب تنگم     سلام ی دونه ی مامان چطوری عشقم................................... اومدم از اولین بارون پائیزی برات بگم...گلم دیروز شنبه بود من خواب بودم ی دفعه تا بیدار شدم دیدم آسمون گرفته خونه تاریک منو میگی ی حسی بهم دست داد حس دعا برای رسیدن به تو.......... رفتم پشت پنجره رو به امام زاده ی که درست گنبداش مقابل خونمونه............ اول برای همه ی اونایی که منتظر نی نی هاشو...
12 آبان 1392

برای تو

سهم" من "از "تو" عشق نیست ذوق نیست اشتیاق نیست همان دلتنگی بی پایانی است که روزها دیوانه ام میکند ...
4 آبان 1392

روز عید قربان و نذر من و بابایی

سلام گندم مامان..خوبی عشق من....................قربونت برم الهی این ماه ماه 4 هست که میخوام تلاش کنم واسه ی اومدنت.................. گل من 4 شنبه عید قربان بود من و بابایی داشتیم ناهار میخوردیم و بابایی اخبار میدید.ی هووووووووووو توی اخبار آدمایی رو دیدیم که هر کدووم عید قربان ی نذری داشتن و بهش رسیده بودن و گوسفند قربانی کرده بودن....و بیشتریهاشونم برده بودن توی آسایشگاه های مختلف............... منم ی دفعه دلم گرفت و به بابایی گفتم:منم اگه تا سال دیگه نی نی داشتم و صحیح و سالم بود ی گوسفند نذر کنیم.................... و ببریم توی محله های که واقعا به کمک احتیاج دارن... بابایی هم با کمال میل پذیرفت و گفت نذر قشنگیه.و حتما همین کار...
27 مهر 1392

این ماه هم نیومدی...................

سلام وروجکم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟امروز خیلی ناراحتم آخه مامانی پس شما کی میخواهی دل بکنی بیایی توی دلم.. الان بابایی خوابه و بی خبر از حال من ...... نمیدونی مامان چه قدر دلم برات تنگه...چه قدر دلم میخواست این ماه میومدی تا خبر اومدنتو روز سالگرد ازدواجمون به بابایی بدم ولی نشد......... میدونم جات پیش خدا خوبه ولی مامان من تنهام.......من به بودنت نیاز دارم .امروز مریض شدم دلم میخواست تو اومده بودی توی دلم .اما نشد.....سر ناهار خوردن بغض داشتم سنگین.به بابایی گفتم این ماه هم فرشتمون نیومده هنوز داره با دوستاش بازی میکنه................بابایی گفت مییاد.............. گلم خیلی تنهام به تو احتیاج دارم.زندگی ام بدون تو بی معناست.بغض دارم سنگین........
23 مهر 1392

دلم از بعضی آدم ها گرفته

سلام فرشته ی کوچولوی مامان....؟خوبی نفسم؟؟؟؟میدونم که جات پیش خدا خیلی خوبه............................. دل مامان برات ی ذره شده..................... ببخش که ی مدت نیومدم که از اتفاق های این چند روز برات بگم................آخه دوست ندارم توی وب لاگت حرف های نا امید کننده بزنم...................اما از اونجایی که بهت قول دادم از وقتی این وب لاگ رو برات درست میکنم تموم اتفاق های خوب و بد رو برات بنویسم ..امرورزم که یکم بیشتر از روزای دیگه فرصت کردم اومدم این جا تا باهات دردل کنم...................... گل مامان این ماه ماه 3 بود که واسه ی اومدنت دست به تلاش زدیم.........خیلی دلم میخواست این ماه میومودی توی دلم تا روز سالگرد عقدمون تو را به ب...
22 مهر 1392

فرشته ی خاله فریده اومد

سلام عشق مامان...خوبی؟؟؟؟؟ چکار میکنی مامانی؟؟؟؟منم خوبم اما دلم خیلی واسه دیدنت لحظه شماری میکنه............. جیگر مامان ی 5 ماهی هست که ی فرشته جدید تو جمع ماست که من خیلی دوستش دارم خیلی خشکلو کوچولو و دوست داشتنی...خدا یکی از نازترین فرشته هاشو داده به خاله فریده .. منم میخوام توی این وبلاگ تولد آوا کوچولو رو که منو عمو حسین خیلیییییییییییییییییییییییییییییی دوستش داریمو بهش تبریک بگیم........ ایشالاه که همیشه صحیح و سالم پیش خاله فریده و عمو آرش باشه و سایه ی اونا هم همیشه بالای سرش............. آوا قربون اسمت برم خاله خیلی دوستت دارم..تولدت مبارک......................... دعا کن فرشته منم زود بیاد پیشم.........................
13 مهر 1392

زن عمونسیم و سیاوش کوچولو

سلام گل مامان ببخشید که چند روز دیر اومدم سراغت..... آخه خونه نبودم..خونه مامان جان مهری بودیم....ولی من دلم خیلی برای شما تنگ شده بود اما مطمئن بودم که جات پیش خدا خوبه خوبه............ نفسم زن عمو نسیم و سیاوش  ی 4 ماهی هست از انگلیس اومدن ایران ...الالنم دیگه آخرای سفرشونه که باید برگردن...واسه همین این دو روز با زن عمو زهرا و خواهرش و اینا مهمان مامان جان مهری بودیم...دلم برای زن عمو تنگ میشه آخه بهترین کسی هست که توی خونواده ی بابایی میتونستم بهش اعتماد کنم..........کاش ی روز بشه که برگردن........................... 2 شب اونجا بودیم خوب بود........ دلم خیلی برای سیاوش تنگ میشه آخه خیلی مهربونه و با ادب........... همش به من...
12 مهر 1392

روزهای کودکی...............

سلام مامان گلم خوبی خشکلم......چی کار میکنی...گلم امروز داشتم تمیزکاری میکردم بابایی از کار اومد کمکم کرد بخار شو ی کشید..بعد نشست توی اتاق خواب که خستگی در کنه...که یدفعه دیدم داره فکر میکنه: گفتم چیه به چی فکر میکنی..؟؟؟؟گفت به این اتاق گفتم چرا؟گفت که وسایل خودمونا جمع کنیم و ببریم تو اون اتاق کوچکه این اتاق بزرگه مال نی نی مون بشه......گفتم من که هنوز نی نی نیاوردم گفت میاری...منم چشام پر آب شد کاش توی دلم بودی..مامان من میخوام تموم خوشبختی هامونو بدیم به تو.تو فقط بیا دنیا مال تو.تو مال من... منم گفتم پرده اتاق و چی کار کنیم گفت میبریم تو اون اتاق میخوام اینجا ی پرده خشکل براش بزارم.تازشم گفت خودم براش صندلی غذا با صندلی ماشین میخرم....
8 مهر 1392