نفسنفس، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

نفس من و بابا حسین

دلم برات تنگ شده............................

    سخته بگی سخته و کسی نباشه بگه چرا؟چته؟چی سخته نترس من هستم سخته سختی هاتو تنهایی به دوش بکشی...... سخته وقتی میدونی سختی ها با بودن یکی دیگه سختی نیست و اون نیست..... عزیز دلم تو صدای قلبمو نشنیدی صدای خورد شدنشو.............................. شاید چون توی آسمون سر گرمی کنار بقیه فرشته ها صداشو نشنیدی............... شاید دلیل نشنیدنش صدای فریاد های منه مامان که دارم  هر لحظه صدات میکنم و بهت میگم بیااااااا دلم برات تنگه................... شاید شاید چون.................. تو بگو مامان دلیلشو دلیل داری برا ی گفتن؟؟؟ برای شکستن ی احساس.یه باوری که چند ماهه ترک برداشته..... شاید ندونستن دلیلش برام ب...
21 بهمن 1392

دوستت دارم مسافرم.......................

عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد........... آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد................... بینمش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است.............. بوی او چون عطر پیک یاس ها در مشام جان من پیچیده است................ پیکرش را میفشارم در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی آغاز کن..............................................     سلام مامانم خوبی عزیزم امروز 5 شنبه است و من خیلییییییییییییییییییی دل تنگ تو هستم......................... مثل همیشه اومدم برات بنویسم حرف زیادی برای گفتن ندا...
10 بهمن 1392

آشنایی من و بابایی

سلام گل مامان میخوام اینو برات بنویسم تا بدونی من و بابایی چطور با هم آشنا شدیم.... مامان سال 88 داشتم بکوب برای کنکور و رشته مهندسی itدرس میخوندم اون سال مامان 24 سالم بود موقعی بود که دیگه وقت شوهرم بود ولی از اونجایی که من به درسم خیلی علاقه داشتم به تنها چیزی که فکر نمی کردم شوهر بود...تا اینکه ی موقعیتی برام پیدا شد اومدن خواستگاری و تا مهریه هم پیش رفت اما از اون جایی که من زیاد به این ازدواج خوش بین نبودم همه چیز سر ی بهونه ای که بابا جان گرفت تمام شد و همیشه خدای بزرگمو شکر میکنم که به من کمک کرد توی اون لحظه هایی که واقعا بهش احتیاج داشتم دستمو گرفت..................قربونت برم خدا.......................................... خلاصه ای...
30 دی 1392

باز هم اصفهانمون بارونی و برفی شد

سلام خدا جونم شکرت به خاطر تموم محبتات تموم لطفات خدا جونم مرسیییییییییییییییییییی امسال زمستون خیلیییییییییییییییی خوبی بود خواستم فقط شکرت کنممممممممممممممممممممممممم ممنونم ازت به خاطر تموم نعمت هات .......بعد 7 سال باز هم برف اومد چه قدر خوب بود ازت ممنونم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدا تلفن ندارد.اما من با او صحبت میکنم...............     فیسبوک ندارد اما من دوست او هستم.............     توییتر ندارد.اما من او را دنبال میکنم...............     . . . ...
29 دی 1392

دلیل نوشتن وب لاگ

  دل تنگم اما تو را طلب نمیکنم...نه اینکه بی نیازم ...صبورم     سلام مامان جان خوبی نفسم؟ قربونت بر م الهی که تا من اومدم برات بنویسم اومدی جلو تا به حرفام گوش بدی  مامان من نمیدونی شما کی زمینی میشی و میایی توی دلم تا من غصه هام تموم بشه و در خنده روی دلم باز بشه اما من تا اون زمانی که از نوشتن خسته نشدم میام و برات مینویسم نمیدونم ی روزی میشه که بیاییی توی دلم و بعدها بزرگ بشی و این وب لاگو بخونی و خودت ادامه بدی ................شاید 1 ماه دیگه شاید 1 سال دیگه و شاید چند سال ....نمیدونم باید به اتتظارت بشینم . من به اومدنت خوش بینم از اونجایی که خیلییییییی از انتظار خوشم نمیاد و از اونجایی که...
29 دی 1392

ی روز برفی قشنگ با من و بابایی زمستان 92

سلام کوچولوی مامان ؟خوبی خوشمزه مامان..................... وایی مامان جان نمیدونی این روزها چه قدر دلم بی قراره اومدنته نمیدونی چه قدر دل تنگتم..ام همه میگن هر چی بی خیال بشی بهتره ولی آخه مگه من میتونم.................بی خیال تو بشم که زودتر بیایی مامان.................. ای خدای بزرگ چی میشه کوچولوی منم زودتر بیاد توی دلم خداجونم نمیخوام شکایت کنم اما خیلی تنهام همهی روزهام تکراری شده خسته شدم از تنهایی خدا جونم حسین هم وقتی از کار میاد باید استراحت کنه و من از ساعت 3 به بعد تا 8 باید تنها باشم...میپوسم..............خدای من صدامو بشنو بهم جواب بده............؟ چند ماه دیگه باید انتظار بکشم..........................چند ماه دیگه باید ...
17 دی 1392

کریسمس2014

میلاد حضرت مسیح.منادی بزرگ صلح.عدالت و شفقت و هم چنین   کریسمس رو به همه ی دوستای گلم و به خصوص به مسافر نیومدم و شوهری عزیزتر   از جونم تبریک میگم......................... ....       نفس مامان اگه اومده بودی میبردمت آتلیه ی عالمه عکس های خشمل کریسمسی برات میگرفتم ذوق مرگ میشدم............................................................................. الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی که قربونت برم کجایییییییییییییییییییییییی پس مامان جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
11 دی 1392

اولین برف زمستانی......................

  سلام جوجه کوچولوی مامان؟؟؟خوبی عزیزدلم......قربونت برم جات اونجا راحته میدونم لا اقل خیالم راحته که یکی هست که بیشتر از ما مامانا که مطمئنیم عاشقتون هستیم عاشقتونه............اونم خداست...خدایی که تا نخواد نمیده...تا نخواد کاری بشه نمیشه...تا نخواد اتفاقی نیوفته نمییوفته...تا نخواد..........و برعکس اگر هم بخواد هیچ کس نمیتونه جلوشو بگیره............................... عشقم خیلی دلم برات تنگه دیشب با بابایی کلی حرف زدیم دیشب همش بی قراری میکردم اما باز بابایی باهام حرف زد و بهم گفت من اصلا به خاطر بچه با تو ازدواج نکردم همش بهم دلداری میداد و منم بگذریم بزار این پست غمگین نباشه عشقم امروز 4 شنبه بود و من خواب بودم مثل ه...
11 دی 1392