اولین برف زمستانی......................
سلام جوجه کوچولوی مامان؟؟؟خوبی عزیزدلم......قربونت برم جات اونجا راحته میدونم لا اقل خیالم راحته که یکی هست که بیشتر از ما مامانا که مطمئنیم عاشقتون هستیم عاشقتونه............اونم خداست...خدایی که تا نخواد نمیده...تا نخواد کاری بشه نمیشه...تا نخواد اتفاقی نیوفته نمییوفته...تا نخواد..........و برعکس اگر هم بخواد هیچ کس نمیتونه جلوشو بگیره...............................
عشقم خیلی دلم برات تنگه دیشب با بابایی کلی حرف زدیم دیشب همش بی قراری میکردم اما باز بابایی باهام حرف زد و بهم گفت من اصلا به خاطر بچه با تو ازدواج نکردم همش بهم دلداری میداد و منم
بگذریم بزار این پست غمگین نباشه
عشقم امروز 4 شنبه بود و من خواب بودم مثل همیشه در سکوت خاموش خونه ......تنها و تارک...تا 11 وقت داشتم ...ساعت 10 بو که تلفن موبایلم خوابم رو از سرم دور کرد..الو گفتم بابایی بود گفت فریبا ی خبر و من با تعجب پشت گوشی:::
چه خبر
بابایی گفت داره برف میاد منو میگی شیرجه رفتم توی پنجره
آخ جون بالاخره آسمون اصفهان هم برفی شد
رفتم ی نیم ساعتی پشت پنجره و به برف ها خیره شدم
خدایا ممنونم که دعاهامونو برآورده کردی.......
مامان جان کاش بودی لباس گرم بهت میپوشوندم با هم میرفتیم توی حیاط برات آدم برفی درست میکردم......
و تو دستات یخ میزد و من با حرارات دهنم دستاتو گرم میکردم....و شال گردنتو محکم تر گره میزدم که مبادا سرما بخوری..
و تو هم هویج رو به جای دماغ آدم برفی میخواستی بخوری و من محو تماشات میشدم...................
الهی قربونت برم..........................بیا مامان تموم دل خوشیمی.................................
دوستت دارم
مواظب خودت باش
خدایا ازت ممنونم به خاطر آسمون شهرمون.......................................