باز هم اصفهانمون بارونی و برفی شد
سلام خدا جونم شکرت به خاطر تموم محبتات تموم لطفات خدا جونم مرسیییییییییییییییییییی
امسال زمستون خیلیییییییییییییییی خوبی بود خواستم فقط شکرت کنممممممممممممممممممممممممم ممنونم ازت به خاطر تموم نعمت هات .......بعد 7 سال باز هم برف اومد چه قدر خوب بود
ازت ممنونم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدا تلفن ندارد.اما من با او صحبت میکنم...............
فیسبوک ندارد اما من دوست او هستم.............
توییتر ندارد.اما من او را دنبال میکنم...............
.
.
.
با خدا دعوا کردم.با هم قهر کردیم فکر کردم دیگه دوستم نداره
رفتم تو رخت خواب چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.....
صبح که بیدار شدم مامانم گفت نمیدونی از دیشب تا صبح چه قدر بارون میومد...............
.
.
میدانم هر از گاهی دلت تنگ میشود.همان دل های بزرگی که جای من در آن است.آن قدر
تنگ میشود که حتی یادنت میرود من آن جایم..
دل تنگی ها یت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش....
هنوز من هستم
هنوز خدایت همان خداست....
.
.
.
تمام خوبی ها رو برایت آرزو میکنم.نه خوشی ها را.....
زیرا خوشی آنست که تو میخواهی
و خوبی آن است که خدا برای تو میخواهد.........................
عشقم من و بابایی دیشب باز هم رفتیم برف بازی البته چون خیلیییییییییی هوا سرد بود و من هم شال و کلاه نداشتم برگشتنی که از خونه مامان جان مرضیه اومدیم بازه م رفتیم آب هویج خوردیم و بعد هم ی سر رفتیم کوه صفه که خیلییییییییی شلوغ بود و همه جا رو برف سفید کرده بود من هم سرما خورده بودم ولی دلم میخواست برم برف بازی
بالاخره پیاده شدیم ی چند تایی گلوله درست کردیم و به هم پرتاب کردیم . چون کسی رو نداشتیم برای برف بازی به ماشینا پرتاب میکردیم
کلا روز برفی خوبی بود ....من ظهرش رفتم خونه مامان جان مرضیه شب هم بابایی اومد و مامان بزرگ من و داایی کریم و دایی حمید آخر شب هم دایی مهدی و زن دایی........مثل روزهای دیگه گذشت
میبوسمت
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس