صدای قلبت مامان بهترین صدای شنیده شده توی تمام عمرم(اولین دیدار با دکتر بهمن خانجانی)
سلام مونس مامان سلام عشق من نمیدونی از وقتی اومدی چه دنیایی رنگین کمانی برام ساختی
جونم عمرم چه قدر این هفته ها سخت گذشت تا هفته 7 بیاد و من برم برای دکتر و ببینم قلب کوچولوت تشکیل شده یا نه
دیروز یعنی 93.3.19ساعت 3:30 نوبت داشتیم پیش دکتر خانجانی از صبح استرس زیادی داشتم دست و دلم به کار نبود میترسیدم مبادا حاملگی ام پوچ باشه و همش توی دلم ی ترس مادرانه ای بود خلاصه با بی میلی ماکارانی پختم و حمام کردم و نذر کردم 5 تا حدیث کسا برات بخونم
ساعت 3 بود با بابایی راهی مطب شدیم خدارو شکر توی راه به ترافیک نخوردیم چون ظهر بود
دفترچه ها را به منشی دادیم و منتظر شدیم دکتر بیاد توی مطب خانم های زیادی بودن که من در مورد کار دکتر ازشون سوال پرسیدم و خداروشکر اکثرا راضی بودن ساعت 4:30 نوبتم شد وارد شدم دکتر ی سری آزمایش نوشت برام و گفت میخواهی از این به بعد تحت نظر همین جا باشی گفتم بله و گفت برو تا خانم منشی ی کارت بهت بده و بعد ساعت 5:30 برای سونو
وای که چه روزی بود داغ بودم گرمم بود از استرس سر درد داشتم
میدونستم خدا معجزه ای که داده کامله و هیچ شکی درش نیست ولی در کل ی استرس مادرانه ای بود که حالم را بد کرده بود رفتم از مطب بیرون و بابایی که بیشتر از من نگران بود را مطلع کردم و گفتم باید صبر کنیم تا 5:30 برای سونو ساعت کند جلو میرفت
تا اینکه نوبت سونو شد 5 نفر جلوتر از من رفتن داخل و نفر 6 من بودم دل تو دلم نبود دستم روی شکمم بود و آیت الکرسی میخوندم
اسمم را صدا زدن وارد شدم
و خوابیدم خود دکتر سونو کرد دستگاره را گذاشت روی شکمم و من چه قدر ترسیده بودم چشمام خیس خیس بود و بغض گلوم را فشار میداد که به من گفت سن حاملگی 7 هفته و 1 روز و اینم قلبش گفتم کوووووووووووووووو
که دکتر ی اخمی کرد گفت ببین این آقای دکتر یکم خشک هست ولی دلش مهربون بود گفتم ندیدم میزارید گوش بدم من خیل وقته منتظر شنیدنش بودم گفته نه
وقت نیست فقط ببین
واییییییییییییییییییییییییییییییییی باورم نمیشد ی چیزی شبیه نبض تند تند میزد همون موقع گریه کردم و مامایی که کنارم بود دستامو گرفت و گفت خیالت راحت شد
چه حالی داشتم خدایا این حال منو نصیب تموم منتظرا بکن حال خوبی بود لحظه ای که خیلی وقت بود انتظارش را میکشیدم دکتر ی سری آزمایش نوشت و گفت 23 .4 بیا برای غربالگری و من اصلا نفهمیدم چی میگه فقط اون لحظه خدارو شکر میکردم
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا مرسی که معجزت کامل بود عاشقتم
عاشق خودت و معجزه اتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
انشالاه بتونم بقیشم خوب پیش برم توی مطب گوشی سایلنت بود و اس ام اس های و زنگ های خاله هات و دایی مهدیییییییییییییییییییییییییییییی برای شنیدن حال تو از من زیاد بود و بعد به خاله فریده زنگ زدیم چون بیشتر از همه نگران حالت بود و بعد هم به مامان جان و دایی مهدی زنگ زدیممممممممممممممممم
خدایا دوستت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
از مطب که اومدم حسین را دیدم از دور بهش لبخند زدم و گفتم حسین دیدممممممممممممممممممممم
و اونم از خوشحالیم خوشحال شد
خدایا مرسی به خاطر تمام لطفات
5 شنبه هفته دیگه سفره حضرت رقیه نذر دارم توی امام زاده
راستی گلم من خیلییی کم اشتها شدم و از بوی غذاها بدم میاد و اصلا توی آشپزخانه نمیرم
هیچی دلم نمیخوادددددددددددددددددددد ولی سعی میکنم به خاطر تو ی چیزههایی بخورم که تو گرسنه نمونی مادرمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
پ.ن:ی تشکر ویژه از تموم دوستامممممممممممممممممممممممممممممممم که توی لینک هستن ممنون از همتوننننننننننننننننننننننننننننننن ممنونمممممممممممممممممممممممممممممممممم بچه ها
پ.ن:امیدوارم همه ی اونایی که منتظر هستن مادر بشن و خدا معجزه را نشانشون بده خیلی هاتون از من خبر داشتید و واقعا ماهی که بی خیال شدم خدا معجزه اشو نشونم دادددددددددددددددد فقط از خدا بخواهید
باز هم التماس دعااااااااااااااااااااااااااااااااا
دوستتون دارم