سومین دیدار با دکتر (جواب آزمایش غربالگری)
سلام به ی دونه عشق خودم قربونت برم که نیومده عاشقتمممممممممممممممممممممممممممم عشقمی مامان هم عشق من هم عشق بابا نمیدونی با اومدنت چه قدر خوشحالم نیمدونی دیگه تو تنهایی هام میگم چند وقت دیگه جوجوم میاد و با هم بازی میکنیم 2 تا میشیم و کلی آرزوها که همش مرور میکنم توی ذهنم امروز 24 ماه رمضان هستش و به امید خدا 24 جز از قرانو برات نذر کردم و خوندم برای سلاممتییت و 6 جز دیگه دارم کگه به امید خدا میخونم
دیروز نوبت دکتر داشتم باید جواب آزمایش غربالگری رو میبردم مثل همیشه بابایی باهامون اومد و ساعت 4 رسیدیم مطب خدارو شکر هنوز خیلیی شلوغ نشده بود ولی ی 10 نفری جلو من بودن و من نفر 11 بودم خدارو شکر صندلی خالی بود و دیگه من از ترفند شیرجه استفاده نکردم ساعت 4 تا فهمیدم 11 نفر هستم به بابایی اس دادم که 10 نفر دیگه هستن بابای هم اکی رو داد
ساعت 4:30 نوبتم شد جواب رو بردم پیش دکتر خداروشکر دکتر دیروز مهربون بود جواب رو که دید لبخند زد و گفت همه چیز خوبه گفتم خداروشکر و ی سری قرص همون آهن رو نوشت و گفت تاریخ بعدی 1 ماه دیگه میشه یعنی 27 مرداد انشالاه تا اون موقع جنسیستتم معلوم میشه گرچه سلامتیت برام مهمتره
خدا روشکر که 3 ماه اول به خوبی داره تمام میشه الهی این لحظه ها نصیب تموم دوستای منتظرم بشه
خلاصه استرس دیروز هم تمم شد و 1 ماه دیگه باز هم میریم پیش دکتر دلم میخواد اون موقع صدای قلبتو بشنوممممممممممممممممممممم مامان قربون ضربان قلبتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت برم منننننننننننننننننننننننننن
این هفته خیلی هفته خوبی نبود بابایی تصادف کرد و کولر خونه سوخت و خیلی اتفاق های دیگه اولش ناراحت شدم ولی بعدش گفتم فدای سر بچم قضا قدر بوده و همه رو به فال نیک گرفتیم و خوشحالی دیروز همه ی اون هفته بعد رو ازیادم برد
اما اتفاقات خوب هم بود
این بود که ی روز مامان جان مرضیه من و سور پرایز کرد و ی آش رشته خوشمزه برام درست کرد خیلییییییییی دوست داشتیم دست گلش درد نکنه مامانم ماهههههههههههههههههههه
ی روزم برام کلم پلو درست کرد که تو خیلیی دوست داشتی چون توی 3 نوبت همراهیم کردی و خوردییییییییییییییییییییییییی...
2 بار هم هوس آ ش شله قلمکار کردم که بابایی زحمت خریدشو کشید و من و تو خیلی دوست داشتیممممممممممممم
ویارم و حالت تهوع کم شده خداروشکر عشممممممممممممممممممممممممممممم با هام خیلییی راه اومدی و اصلا اذیتم نکردییییییییییییییییییی
گاهی وقتا زیر دلم ی تیری میکشه احساس میکنم داری بزرگ تر میشی و من ذوق مرگ میشم با اون تیر کشیدنااااااااااااااااااااااا
چند روزم سر درد داشتم که دکتر گفت طبیعیههههه
امروزم تویآشپزخونه داشتم ناهار میپختم که بابایی زنگ زدو گفت چرا در و باز نمیکنی مامانم پشت دره منو میگی گفتم مامانت؟؟؟؟
گفت آره اومده بهت سر بزنه خوشحال شدم خیلییییییییییییییییییییییی چند وقتی بود مهمان نداشتم اما شوکه شده بودم در و باز کردم و عذر خواهی کردم آخه آیفن هم خرابه و صدای زنگ در نمیومد
مامان جان مهری هم یکم برامون خرید کرده بود و اومد نشست روزه نبود ی شربت یخ بهش دادم و هر کاری کردم ناهار باشه پیشمون نموند ویکم باهام حرف زدو و بعد هم بابایی آمد یکم حرف زدیم و بعد مامان جان رو برد رسوندش
جمعه خونشونیم امیدوارم سختت نباشه گلم چون شب هم خونه دایی مصطفی هستیم
خیلیییی دوست دارم مامان تو همه کسمی نمیدونم از جنس منی یا نه ولی اگه از جنس من بودی ی روزی مادر میشی انشالاههههههههههههههههههههه و میفهمی چه لذتی داره وقتی داری ی موجودی رو از شیره ی وجودت بزرگ میکنی و دلت میخواد تموم غم های دنیا مال تو باشه ولی جنینت هیچی متوجه نشه
تا همیشه با هام بمون که بهت بدجور وابسته شدمممممممممممممم
پ.ن:دوستای منتظرم به یاد تک تکتون هستم و همتونو دعا میکنم انشالاه خیلی زود این روزها و حس ناب مادری نصیب تک تکتون بشه
پ.ن:از اینجا میخوام تولد خاله حکیمههههه مامان پاشا گلی و یکی از بهترین دوستام و خاله مهربونتممممممم تبریک بگم حکیمه جونم صد سال به این سال هاااااااااااااااااااااا خیلی دوست داریم
پ.ن:التماس دعا از عزیزایی که مطلبمو میخونن