اولین لباسی که من و بابا حسین برات خریدیمممممممم
سلام فرشته قشنگم خوبی مامانمنمیدونی مامان از روزی که توی دلم حضورت جوونه زد شدی همه چیزم و انگار من تازه متولد شدم 3 ماه بالاخره تموم شد و وارد ماه 4 شدیم عزیزم تو عشق منی آرومی و خیلیییییی خوب باهام همکاری کردی تا اینجا منو ببخش اگه ی وقتایی زیاد راه رفتم و یا جاهایی بودم که نمیتونستم دراز بکشم و تو خسته شدی شرمنده ام مامان قول میدم دیگه تکرار نکنمعاشقتممممممممممقشنگترینممممممممممممممممممم
عشقم 5 شنبه رفتیم بابابایی کلی خرید کردیم و ی عالمه بابایی زحمت کشید دست گل مهربون شوهر درد نکنه که با این کاراش منو عاشق تر کرده
جمعه قرار داشتیم بریم خونه مامان جان مهری ناهار و طبق سفارش من آب گوشت غوره پخته بودن
من هم همراه تو صبح از خواب بیدار شدیم حمام کردیم و کارهامو کردم بابایی اومد راهی شدیم
ساعت 1 بود رسیدیم زن عمو زهرا و ستایش و علی هم بودن و دیگه هیچ کس روی هم رفته خوب بود ستایش همش چسبیده بود به من و میگفت زن عمو دوست دارمو مامانش قرمز میشد و ناراحت چیکار کنم بچه خوبی رو میفهمه من که نمیگفتم بگو
ظهر طبق هوس مامان شکمو مامانجان مهری گل از شب قبل آب گوشت غوره توی ظرف مس پخته بود و ناهارو با هم میل کردیم و چه قدر هم که تو دوست داشتی عشقم نوش جونت همش برسه بهتتتتتتتتتتت
ظهر هم من اونجا قران خوندم و همه خوابیدن به جز من و تو و ستایش
اون چسبیده بود بهم و هر کاری میکردم بخوابه میگفت زن عمو من دیشب تا صبح خوابیدم همچین دختر عمویی داری مامان
عصر شد و کارهامونو کردیم بریم افطاری خونه داداش مامان جان مهری یعنی دایی مصطفی که تازه خونه خریده بودم یکم کمر درد داشتم ولی نمیشد کنسل کنیم ساعت 7 بود رفتیم خیلییییی همه استقبال کردن و هوای من و تو رو داشتن خیلی ها میگفتن نینی دخمله و من خوشحال تر میشدم چرا که گیلاس بهشت را خدا بهم داده و چه بهتر که از جنس من باشی عشقم ولی خوب این سونو گرافی فامیلی بود و ما 27 جنسیتت رو میفهمیم و سلامتیت برای من مهم ترین چیزه هر چی باشی عزیز دل من و بابایی و عاشقتیممممممممممممممم
افطاری حلیم بادمجان بود دوست داشتیم من زیاد نخوردم و تو هم میلی نداشتی
ساعت 10 بود که خداحافظی کردیم و اومدیم تو راه به بابا گفتم بریم مدینه رو ببینیم خونه بابا جان حسین بابا هم قبول کرد تا رسیدیم دم خونه مامان جان مرضیه دایی مهدی و زن دایی و نورا و خاله پریسا و مامان جان فاطمه اومده بودن پایین گفتن آسانسور خرابه و دارن میرن هایپر خرید ی فروشگاه مرکزی بزرگگگگگگگگگگگگگ هستش ایشالاه بزرگ شدی میبرمت مامان
ما هم گفتیم ما هم میاییم و با هم راه افتادیم ما خرید زیادی نداشتیم چون 2 روز قبل برای خونه خرید کرده بودیم ولی تا وارد هایپر شدیم به بابایی گفتم بیا اولین لباسشو براش بخریم بابایی هم که خودش آقای ذوق هست با کمال میل قبول کردو رفتیم 2 تا شلوار با ی بادی برات برداشتم اگه جنسیتتو میدونستم که کلی خریده بودم ولی نمیدونستم امیدوارم خوشت بیاد مامان این اولین خرید و اولین لباسی بود که من و بابات خریدیم
این هم دو تا شلوار سایز 0
خیلی چیز زیادی نبود فقط خواستم اولین بادی و اولین شلوار هایی که برات خریدمو ببینییییییییییییییییی
دوست دارم عشقممممممممممممممممممممم تو با اومدنت تک تک لحظه ها رو برام پر معنا کردی و نفس دادی بهم و زندگی رو پر رنگ کردی برام
پ.ن:امیدوارم این لحظه ها نصیب حال تمام دوستای منتظرم باشههههههههههههههههه دعاگوتونیم
التماس دعا.........................